ما برای باهم بودن آمده ایم
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

هیچگاه احساس تنهایی نمیکنم،حالا که تو رو دارم...
هیچگاه احساس بی کسی نمیکنم،حالا که تو هستی...
هیچگاه احساس بی پناهی نمیکنم،حالا که از وجودم شدی...
هیچگاه احساس نمیکنم که دور از تو هستم،تو در قلب منی و من تنها نیستم...
تو در قلبمی،نزدیکتر از آغوشم، نزدیکتر از اونی که دستهات در دستهام باشه...
مهم این ِکه در قلب منی...
مهم این ِکه همیشه در خاطر منی...
حالا که عاشقت هستم ، تنهایی در قلبم جایی نداره.....

LOVE

love

 

سلام عزیزم... محمد مهربونم... آرامش این تن خسته م

اومدم از بابت این دوروز و دوشب ازت معذرت بخوام... نمیدونم تو این دوشب واسه م چه اتفاقی افتاده بود و واسه چی اونقدر بی تابی میکردم. دلم میخواست مثل همیشه نازم و میکشیدی و با بوسه و حرفای عاشقونه آرومم میکردی اما تو بدتر از من بودی. بی حوصله تر و خسته تر از من... وقتی دیشب بهت گفتم تو کارای دفتر یه چندتا سند گم شده خیلی ناراحت فقط گفتی از فکرش بیا بیرون، اما عزیز اینکه از فکرش بیام بیرون رو خودم هم میتونم به خودم بگم... ولی اینکه واقعا بتونم نگرانی مو دور بندازم کار سختیه.... و تو همیشه این کار و برام میکردی... میدونی چطوری...؟ با خنده هات، با نوازشات، با شوخیات، با حرفای قشنگت، با بوسه هات، اما دیشب فقط انتظار داشتی من بخندم... بعدش هم که گفتی چرا انقدر کسلی و گفتم نمیدونم علتش چیه... گفتی رفتارم مثل بچه هاست... عزیز دیشب هرچی میخواستم منظورمو از سرگردونیم درک کنی، نتونستی... بدتر داشتی از دستم حسابی عصبانی میشدی... همه ش میگفتی که بچه م... رفتارم بچه گونه ست، اما عزیز چرا نخواستی بجای اینکه رفتارم و بچه گانه تلقی کنی با نوازش و مهربونی بیشتر منو از اون حالت بیرون بیاری... ؟

خیلی سعی کردم یه دلیلی بیارم که بازم مثل همیشه همون محمد مهربون خودم بشی و قربون صدقه م بری اما هر لحظه ناراحتیت ازم بیشتر میشد. هرچی منتظر موندم بیای سرت و روی سینه م بذاری و فقط بوسم کنی نیومدی، تو دنیای عجیب خودت غرق شده بودی، یه بار بهت گفتم پشیمونی که امشب اومدی پیشم اما بعدش از گفتن اون حرف خودم پشیمون شدم. آخه جوری ازم فاصله گرفته بودی انگار خیلی خیلی از دستم عصبانی هستی... دستات زیر سرم بود اما صورتت و برگردونده بودی... بغض کرده بودم. از جام بلند شدم و سرم و گذاشتم روی سینه ت...

گریه م گرفت. میدونستم باید از اون حالت درت بیارم. واسه همین از سرتاپاتو بوسیدم. ناز کردم، انقدر که بلاخره از اون حالت دراومدی... انقدر محکم بغلت کردم و بهت لذت دادم که خودم هم غرق لذت شدم. شاید بهتره بگم منم با اون لذت ناراحتی و خستگی مو از یاد بردم. اما کاش تو شروع کننده ی اون لذت بودی عزیز... خیلی احتیاج داشتم... اما خوب به قول تو من و تو نداریم... بازم میگم خیلی دوستت دارم و بااینکه گاهی بین مون اختلافات کوچیکی پیش میاد اما مثل همیشه دیوونتم عزیزم...

 

من بخاطر تو هستم و تو بخاطر من

ما برای با هم بودن آمده ایم

نه برای جدا شدن

جدایی در فکر و روح ما نمی گنجد

مگر در مسیر تقدیر که از دست ما خارج است

اما در ما جزء عشق هیچ فلسفه ایی نیست

تو عمر مرا انباشته کردی از خودت

در تمام لحظه هایم نقش داری

محکم و با ثبات خودت را در من حک کرده ایی

و من با تو می روم هر جا که بروم

با تو زندگی می کنم

و تا ابد عاشق توام

 





:: بازدید از این مطلب : 703
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست